روایت
✍از فلسطین تا فلسطین
بسم الله
دلم بی قراری میکند ، چشمانم حق دارند صورتم را به پهنا خیس کنند ؛ بلاخره امده ام ملاقات کنم شخصی را ، نه ! کم لطفی است اگر بگویم شخصی ، امدم دیدار اسطوره بی بدیل جهانی که یک عالم با شنیدن نامش حالشان دگرگون میشود …
در صف انتظار پشت به پشت هم شانه به شانه از جای جای ایرانم گرفته تا نقطه به نقطه جهان همه امده اند برای دیدار …
ابتدا و انتهای صف دیده نمیشد، به جرات میگویم هیچ ادمی در چنین صفی این همه ساعت نمی ایستد اما ناممکن نیست ؛ عشق ورق را بر میگرداند و تمام بی حوصلگی را به شور اشتیاق تبدیل میکند.
گیت اخر ، ورودی حسینیه امام و نزدیک ترین زمان برای رسیدن به لحظه قشنگ وصال…
دیگر تنفس برایم سخت است ، دمم به بازدم نمیرسد نفر جلویی داخل رفت ؛ روی سکوی تفتیش رفتم .
سکوی تفتیش نبود ، سکویی بود که من را در نوجوانی به انتهای سکوی افتخار رساند و چشمانم را مزین کرد به دیدار مقام معظم رهبری …
حسینیه امام پر بود از جمعیت دهه هشتادی ها و نودی های ایران زمین …
نوای الله و اکبرشان حرف ها درش نهفته بود ؛ امده ایم به گوش اقا برسانیم ما ایستاده ایم پای کار ، ایستاده ایم تا پای جان اب در دلتان تکان نخورد…
امده ایم انقدر الله و اکبر بگوییم که گوش اجنبی بشنود این انقلاب صاحب دارد ، این انقلاب تمامی ندارد .
نوجوانان ما مثل شما نیستند اینجا ایران است راه رسم ما همان است که در عاشورا بود اینجا سرشان را میدهند ؛ اما تن به ظلم نه …
#روایت_دیدار
#نوجوان
دبیرستان دخترانه دوره اول صدرا دزفول