روایت
✍🏻از فلسطین تا فلسطین
ساعت هشت صبح با کلی بدو بدو رسیدیم تقاطع خیابان فلسطین و خیابان جمهوری، ذوق و شوق بچه ها توصیف نشدنی بود، با این حال که شب قبل در طول مسیر بیدار بودند ولی انرژی آنها برای دیدار رهبر معظم انقلابشان قابل گفتن نبود…
یک نگاه به صف برادران دهه هشتادی و نودی باعث شد، بچه ها ابرو در هم کشند! زیرا آنقدر صف آنها طولانی بود که چشم آخر صف را نمیدید…
بعد از تحویل گرفتن کارت های ملاقات بچه ها، به صف خواهران رفتیم که بعد یک ساعت تاخیر برای بازرسی در میله های درب حسینیه حضور داشتیم صدای مجری که میگفت حضرت اقا وارد شدند باعث شد از ذوق زیاد جیغ و هورا بکشیم اما چه حیف که هنوز در کنار میله های بازرسی بودیم و نوبت ما نشده بود که وارد حسینیه شویم…
بعد از چند دقیقه که برای ما چند ساعت گذشت وارد حسینیه شدیم در نگاه اول صورت نورانی آقاجان همچون ماه میدرخشید، نمیدانم کی و چطور اما وقتی دستی به صورتم کشیدم دستم از خیسی اشک چکه میکرد!
چشم هایم جز صورت ماهش جایی دیگر را نمیدید، اطراف خیلی شلوغ بود اما تمام تلاشم بر این بود اقا رو بتوانم تماشا کنم، دیدی میگویند بروی حرم اما حسین (ع) چشم هایت تار میبیند دقیقا این وصف حال ما در چهارشنبه 1402/08/10 ساعت 12 ظهر حسینیه امام خمینی (ره) بود…
#روایت_دیدار
#نوجوان
نام مدرسه:دبیرستان دخترانه صدرا دوره اول دزفول